بنا بر منابع اهل تسنن، خلیفه دوم در روز چهارشنبه، 26 ذی الحجه از دنیا رفته است. اما اقوال دیگری نیز وجود دارد که درگذشت عمر بن خطاب در آخر شب نهم ربیع الاول سال 23 ه ذکر نموده اند. 1
عمر بن خطاب به دست ابولؤ لؤ که نامش فیروز و غلام مغیره بن شعبه بود، چند ضربه خنجر خورده که منجر به مرگ او شد2 بنابر مشهور3 هنگامى که ابولؤ لؤ ضربه ها را بر عمر زد و خواست فرار کند، عده اى مانع شدند، و 12 نفر را مجروح کرد که شش نفر از آنها مردند. 4
ماجرا از این قرار بود که قبل از تکبیر نماز ابولؤ لؤ جلو آمد، و ضربه بر کتف و ضربه اى دیگر بر خاصره عمر زد. عمر افتاد، و عده اى جمع شدند و او را به خانه اش بردند. نزدیک بود خورشید طلوع کند که نماز را عبد الرحمن بن عوف با مردم خواند.
هنگامى که عمر را به خانه بردند مقدارى نبیذ آوردند و او خورد ولى از قسمتهاى ضربت خورده خارج شد و معلوم نشد از کجا خارج شده زیرا با خون هم رنگ بود. لذا عده اى گفتند: خلیفه شیر بخورد زیرا سفید است و معلوم مى شود. شیر را خورد و از محل ضربه ها خارج شد. حاضرین براى دل گرمى گفتند: "مانعى ندارد، ضررى نمى زند"! اما ضربه هاى ابولؤ لؤ کارگر شد و وی در روز سوم در جنب مقبره ابوبکر دفن شد. 5
« باز ماندگان عمر بن خطاب که از کشته شدن وی به دست یک ایرانی بسیار ناراحت و خشمگین بودند،بی مهابا اتباع ایرانی مقیم مدینه را مورد تاخت و تاز خویش قرار دادند.گویند عبیدالله پسر عمر بن خطاب در این اقدام غیر اسلامی و غیر انسانی،سه تن از ایرانی نژاد را صرفاً به جرم رابطه و مراوده پیشین با فیروز ابولؤلؤ،دستگیر و بدون اثبات هیچ جرم و گناهی آنان را کشت و این سه تن عبارت بودند از: هرمزان،جفینه و دخترابولؤلؤ.» 6
علامه امینی در کتاب الغدیر، درباره این اقدام خودسرانه می نویسد:
پس از کشته شدن عمر، فرزندش عبیدالله، بى آن که از کسى شکایت کند و قاتل معیّن شود، دست به شمشیر برد و مسلمانى ایرانى به نام هرمزان و دختر کوچک ابولؤلؤ را کُشت. پس از آن که عثمان به خلافت رسید، بر منبر رفت و گفت: «هرمزان به دست عبیدالله کشته شد، ولى چون ولىّ ندارد و وارث او مسلمانانند و من نیز امام مسلمانانم از خون او گذشتم.» امیر مؤمنان علیه السلام فریاد برآورد: «قاتل فاسق را که مرتکب جنایت شده و مسلمان بى گناهى را کشته، قصاص کن.» و به عبیدالله نیز فرمود: «اى فاسق اگر روزى بر تو دست یابم، تو را به جرم کشتن هرمزان قصاص خواهمکرد!» ولى عثمان حکم خدا را به کنار نهاد و عبیدالله را قصاص نکرد. 7
«ابولؤلؤ (د 23ق/644م)، قاتل عمربن خطاب از زندگی او هیچ دانسته نیست و شهرت او تنها به دلیل قتل عمر است. بیشتر منابع نام او را فیروز ضبط کردهاند.
دربارة اصل و نسب و اعتقاد او میان منابع، اشتراک اندکی دیده میشود. منابع متأخرتر نیز جز تکرار گفتههای منابع پیشین کمتر اطلاع سودمندی به دست میدهند. بنابر خبر مشهوری، او از مردم نهاوند بود که در جنگ به دست مسلمانان اسیر شد و به غلامی مغیره بن شعبه فرمانروای کوفه درآمد.
بنابر نقل نه چندان قابل اعتماد طبری از سیف بن عمر، ابولؤلؤ نخست به اسارت رومیان درآمد و سپس مسلمانان او را اسیر کردند.
درباره انگیزه قتل عمر به دست ابولؤلؤ همسانی چندانی در منابع تاریخی وجود ندارد .بنا بر کهنترین روایات، مغیره بن شعبه از کوفه نامهای به عمر در مدینه نوشت و از او خواست تا اجازه دهد غلامش ابولؤلؤ به مدینه بیاید و مردم از فنون او مانند نقاشی، آهنگری، و درودگری بهرهمند شوند. عمر با آنکه ورود غیرعرب را به مدینه ممنوع شمرده بود، موافقت کرد.
پس از چندی، ابولؤلؤ نزد عمر از مولای خود مغیره شکایت کرد که خراجی سنگین بر او بسته است، ولی خلیفه شکایت او را روا ندانست و ابولؤلؤ که از بیاعتنایی خلیفه در خشم شده بود، کلمات تهدیدآمیز بر زبان راند، چندی پس از آن گفتوگو، ابولؤلؤ در مسجد کمین کرد و هنگام نماز صبح عمر را از پای درآورد و پس از آنکه چند نفر دیگر را هم زخم زد، خودکشی کرد.از دیگر نظراتی که دربارة انگیزه قتل عمر گفته شده این است که برخی از بزرگان صحابه که از سختگیریهای عمر ناراضی بودند، نقشه قتل خلیفه را طرح کردند و ابولؤلؤ تنها وسیلة اجرا بوده است.
شواهدی نیز در دست است که نشان میدهد کسانی از پیش در اینباره به خلیفه هشدارهایی داده بودهاند.
با این همه به روایاتی که ماجرای قتل عمر را افسانهآمیز کرده است نمیتوان اعتماد کرد به هر روی، پس از کشته شدن عمر، عبدالرحمن بن عوف مدعی شد که موضوع قتل عمر، توطئهای میان ابولؤلؤ و دو تن دیگر به نامهای هرمزان و جفینه بوده است. به همین سبب عبیدالله بن عمر، آن دو و نیز دختر خردسال ابولؤلؤ را به خونخواهی پدر کشت. و از آنجا که چنین اتهامی ثابت نشده بود، مسأله بیاعتنایی عثمان خلیفه جدید، در برابر قتل اینان، بعدها به منازعات کلامی نیز کشیده شد.
گفتنی است که نه تنها برخی از منابع متأخر، از وجود قبری منسوب به ابولؤلؤ در کاشان خبر دادهاند، بلکه صاحب مجملالتواریخ و القصص (تألیف ح 520ق) به نقل از مأخذی قدیمتر، ابولؤلؤ را از مردم فین کاشان دانسته است (ص 280).»8
عمر مدت ده سال و شش ماه و چهار شب خلافت کرد. او اولین کسى بود که نام خود را امیرالمؤ منین گذاشت ، و ابوموسى اشعرى اولین نفرى بود که او را در منبر به این نام خطاب کرد.
...............
1. مدینه المعاجز: ج 2 ص 97. 2- بحار الانوار: ج 95 ص 199. 3 زاد المعاد: ص 34. 4 بحار الانوار: ج 95 ص 200 5 تاریخ الخلفاء: ص 133 - 134. 6. الغدیر، ج 10، ص 201 7. دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج6 8. تتمه المنتهى : ص 11.7 9. منتخب التواریخ : ص 152 - 153. فیض العلام : ص 143 منبع: تبیان